FanFiction kpop

FanFiction kpop
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان infinite و آدرس yeayang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





....
جونگ کوک در حال درس خوندن بود که یکی از خدمتکار ها در زد و داخل شد وگفت:خانم هان جیا اومدن....
- واقعا؟؟باشه الان میام
دبیر کمکی جونگ کوک گفت:پس من میرم فردا میبینمت
- باشه خسته نباشید....
- اون رفت و جونگ کوک بیرون اومد و جیا رو دید و جلو رفت و گفت:سلام....سونگ سنگ نیم....
جیا با تعجب بلند شد و گفت:جونگ کوک....!!
- من از مادرم خواستم که بیاید....
- آهان....
- از این طرف لطفا....
اونا به اتاق جونگ کوک رفتن و جیا فلششو به جونگ کوک داد و گفت:طرحاشو ببین و یکی رو انتخاب کن....
جونگ کوک فلشو به لپ تاپش زد و جیا گفت:پوشه ی گل ها رو نگاه کن پوشه های دیگه رو نبینی ها....
- چشم سونگ سنگ نیم
- میشه اتاقتو ببینم
- بله حتما
جیا به وسایل هاش نگاه کرد و یکم بعد جونگ کوک گفت:سونگ سنگ نیم....
- بله
- اینو میخوام
- باشه میخوای بالای تختت باشه؟
- بله
- اشکالی نداره که رو تختت بشینم؟
- نه اصلا راحت باشید....
جیا با یه مداد طراحی اولیه رو شروع کرد و توی اون حال گفت:تک فرزندی؟
- بله سونگ سنگ نیم
- بهت گفتم اینجوری صدام نکن مثل یه دوست باهام راحت باش....
- دوست؟؟
- آره
جونگ کوک به جیمین پیام داد:*هان سونگ سنگ نیم اینجاست!*
جیمین یکم بعد جواب داد....*خونتون!!!!؟؟؟؟*
*آره*
- *دوستش داری؟*
- *چرا چرت میگی؟*
- *یه چیزیت میشه ها*
جیا گفت:طراحی رو دوست داری؟
- بله....
- امیدوارم با اومدن به کلاسام خوب یاد بگیریش
-....
- خب اینم از این تموم شد....
- ممنون
- رنگش میمونه برای فردا که هم من رنگاشو بیارم هم تخت و وسایل های دور و برو بر داری که رنگ نریزه روش
- چشم
- جیا لبخند زد و همراه جونگ کوک بیرون رفتن و یکی از خدمتگذار ها در حالی که میوه همراهش بود گفت:من براتون میوه آوردم....
- ممنون اما من باید برم....خدافظ جونگ کوک....
- خداحافظ
جیا داشت میرفت که جونگ کوک گفت:سونگ سنگ نیم....
جیا لبخند زد و گفت:بله
- تو راه....مراقب باشید....
- باشه ممنون
جیا رفت و جونگ کوک به اتاقش برگشت و نفس عمیقی کشید و گفت:چرا اینجوری شدم؟؟
تو همون حال جیمین وارد اتاقش شد و گفت:کجاست؟
- رفت
- چه زود....
- تو دیر اومدی؟
- دوستش داری مگه نه؟؟
- جونگ کوک لبخند زد و جیمین دستشو رو سینه ی اون گذاشت و گفت:دیونه قلبت خیلی تند میزنه
- این یعنی دوستش دارم؟؟
- دیونه شدی؟؟واقعا میخوای دوستش داشته باشی؟؟
- اشکالی داره؟
- چطوری میخوای دوستش داشته باشی؟برید بیرون؟سر قرار؟!
- اشکالی داره؟؟
- اون 2 سال بزرگتره تازه مادرت میکشتت....
- اگه تو نگی نمیفهمه....
- فکر کنم جالب باشه به نظرت قبول میکنه؟؟
- اون گفت مثل دوتا دوستیم
 - پس حله....
صبح روز بعد....
پسرا توی حیاط دور هم نشسته بودن که جیمین گفت:هو سوک....جونگ کوک هان سونگ سنگ نیم رو دوست داره
- واقعا؟؟راستش....من شین سونگ سنگ نیم رو خیلی دوست دارم
- چی؟؟شما دیونه اید؟
- دوست داشتن عیبه؟
- نه....اما اونا....اونا سونگ سنگ نیم های ما ان....
- خب باشن نمیتونیم دوستشون داشته باشیم؟؟
- میتونیم....ولی شما نه....من اگه بخوام یه مدت باهاشون باشم تا نونای من باشن....60% احتمالش هست اما برای شما با اون مامان های سخت گیرتون که هر یه ربع یه بار باهاتون تماس میگیرن....20% هم احتمالش نیست....
تو همون لحظه جیا همراه هینل وارد مدرسه شد و جیمین گفت:اومدن....
پسرا به اونا نگاه کردن و جیمین گفت:نوچ نوچ نوچ....چرا این شکلی شدید؟؟
هو سوک گفت:جیمین پاشو بریم نمیخوام سر کلاس زبان دیر کنم....
- همینه که میگم خنگید....
- چرا؟؟
- دیر برو ببین چه رفتاری باهات داره....
- راست میگی....
جونگ کوک گفت:من میرم نمیخوام رفتارشو ببینم
- چرا؟؟
- دوست ندارم ناراحت بشه من رفتم
- الان کلاس دارید؟
- میرم برای مشاوره....
جونگ کوک رفت و جیمین و هوسوک به کلاس زبانشون رفتن....
یکم دیر کردن و وارد شدن و هینل گفت:چرا الان میاید؟؟
جیمین گفت:ببخشید اما هوسوک....یه کار ضروری داشت....
- بشینید اما بعد کلاس هوسوک بمونه
اونا نشستن و جیمین گفت:اگه آخر کلاس بهش نگی میکشمت....
....
جیا پشت میزش تو اتاقش بود که جونگ کوک وارد شد و جیا گفت:سلام
- سلام....
- برای مشاوره اومدی؟
- بله
- بگو
- سونگ سنگ نیم....
- راحت باش
- نمیتونم اینجوری راحتم
- باشه....بگو
- اگه یکی تو سن یکی رو دوست داشته باشه چی میشه؟؟
- چیزی نمیشه....
- اگه اون آدم از خودم بزرگتر باشه چی؟!
- بزرگتر باشه؟؟
- بله
....
هینل درسش تموم شد و همه بیرون رفتن و جیمین به هو سوک گفت:موفق باشی
بعد از کلاس بیرون رفت هو سوک کنار هینل رفت و گفت:با من کاری داشتید؟
هینل با لبخند گفت:از این بعد یکم زودتر برای کلاس حاضر شید چون مطالب زیاده نمیتونم از اول براتون توضیح بدم و از درس عقب موندید....اما اگه مشکلی بود میتونی موقع استراحتم بیای و بپرسی....
- ممنون....
هینل میخواست بره که هوسوک گفت:سونگ سنگ نیم....
- بله....
- إم....راستش میخواستم یه چیزی بگم....
- بگو
- من........
-....
- شما بهترینید همیشه با کلاس ما بمونید....
- ممنون....
هوسوک سریع فرار کرد و هینل با لبخند به اتاقش رفت....
جیمین دنبالش کرد و گفت:دیونه چرا نگفتی بهش....
....
جیا فکر کرد و گفت:....اشکالی نداره
- یعنی اشکالی نداره من از یکی که از خودم بزرگتره بخوام باهام باشه؟
- نه....الان با گذشته فرق داره هرکسی دوست داره یه چیزایی رو تجربه کنه....تو هم باید شانستو امتحان کنی....
- اگه اون یه نفر شما باشید بازم نظرتون همینه؟!..................


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 13 شهريور 1393برچسب:, ] [ 19:2 ] [ fereshteh ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ مخصوص داستان های کره ایه امیدوارم با نظر های قشنگتون همراهیم کنید....کپی لطفا با ذکر منبع دوستای گلم.
آرشيو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 6
بازدید کل : 10261
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->